واقعیت آن است‌‌ که آبگینه از سنگ می‌زاید؛ از سنگی که سفت و سخت است؛ از سنگی که آنقدر‌ تراکم مولکول‌هایش بالاست که آن‌را قدرت می‌دهد، آخر هر وقت تراکم بیشتر شد انباشت انرژی بیشتر می‌شود و این انرژی اگر درست هدایت نشود، نه تنها آبگینه که بلکه خود سنگ را هم می‌شکند. سنگ وقتی که فرسایش یافت و مولکول‌هایش انرژی فوق‌العادّه‌ای‌ خود را از دست دادند، آن وقت ماسه می‌شود؛ ماسه‌ای‌ که هویّت‌ سنگ بودن را از دست نداده است. این سنگ در کوره پخته می‌شود، آن‌چنان‌ که آنقدر ریز می‌شود که امکان بلور شدن را می‌یابد؛ بلوری که به هر فرم در می‌آید؛ درست مانند سنگی که حالت خود را تغییر داده است. مادّه‌ی‌ اولیه آبگینه و سنگ یک چیز است، اما سنگ به درد سوختن در کوره، ستون زدن ساختمان و در یک کلام تولید انرژی می‌خورد و آبگینه بلوری می‌شود زیبا که در آن آب این زلال هستی را بریزند و او آن‌را به زلالی نشان دهد. آری کار آبگینه شفّاف‌سازی است و این شفافیت نهایت زیبایی است؛ زیرا آینه‌ای‌ هم در برابر سنگ است و هم در مقابل سایر آبگینه‌ها. آبگینه به جز زیبایی دیگر چه دارد؛ تلألؤ‌ و درخششی خیره‌کننده‌ که سنگ هم از آن متعجّب‌ می‌شود و باشگفتی تمام به این وهم می‌افتد که این حوری دیگر از کجا آمد! غافل از این‌که‌ از جنس خود اوست. اما این زیبایی مسحور کننده باعث می‌شود که ما دنیا را قشنگتر ببینیم؛ جهانی پر از قدرت و زیبایی. قدرت وجه سلبی سنگ نیست بلکه به او ابهتی‌ مضاعف می‌بخشد و به طرزی مثبت او را حافظ امنیّت‌ شیشه می‌کند. درست است که شیشه هم‌جنس‌ سنگ است، اما چون شفاف شده است و فاصله‌ی مولکول‌هایش از هم بیشتر گشته است، ضریب شکستش هم بالاتر رفته است. آبگینه‌ها شاید بتواند در مقابل شیشه‌ها خود را نگه دارند، اما قادر نخواهند بود که در مقابل سنگ‌ها نشکنند. پس لازم می‌آید که سنگ‌ها‌ پاسبانان شفافیت شیشه‌ها باشند. آبگینه باید شفاف بماند تا دنیا زیبا بماند. اما این زیبایی خطرناک است چون عیب همه را وا می‌نماید؛ کینه‌ها نسبت به او افزون می‌شود تا جایی که بخواهند او را شکست.

امروزه در جوامع فرا صنعتی، آبگینه‌ها نقشی مهم بر عهده گرفته‌اند و آن انتقال «داده» است و سرّ ماندگاری و سرعت جوامع مدرن به فیبر‌هایی بستگی دارد که میلیون‌ها بایت اطلاعات را در ثانیه‌ای منتقل می‌کنند. در عصر سرعت شهروند مترادف است با «پیام فوری» و این فرد سیتیزن(citizen)  مجازی است و در گستره‌ای عالم سیر می‌کند. جنس او چیست؟ سنگ یا شیشه؟ اصلاً تفاوت نمی‌کند. قدرت شهروند مجازی به اطلاعاتی است که هر آن در دست اوست. اما اجازه بدهید تا یک امر طرفه‌تر را هم واشکافیم و از دل آن فهمی خیال‌انگیز بر این کلک بیفکنیم و آن این است که هیچ می‌دانید که زایمان مختص آبگینه‌هاست و هیچ سنگی نمی‌زاید! جالب این است که سنگ هم می‌زاید!!

آبگینه‌ای که در اثر یک انتخاب طبیعی xy می‌شود، نیک می‌داند که شایسته ترکیب کروموزمی هم xx را دارد و هم xy. باروری حاصل یک دهش و گیرش است؛ یک دست می‌بخشد و یک دست می‌گیرد؛ اما آنکه می‌دهد این محتوم طبیعت اوست و نیز آنکه می‌گیرد سر خلقت دهشتناک وجودی اوست. یکی منفعل است و غمّاز‌ ‌و آن دیگری فعّال‌ است و نظرباز. نتیجه چیست؟ سنگ شدن و یا آبگینه شدن. آبگینه به تنهایی نمی‌تواند آبگینه شود و سنگ هم به تنهایی نمی‌تواند سنگ باقی بماند. آبگینه شکستن اصل نیست و عمومیّت‌ ندارد؛ زیرا که اگر چنین بود تاکنون نه آبگینه‌ای مانده بود و نه سنگی که آبگینه بزاید. اینک ما پارادوکس خود را با اعداد جدول سوداکو چگونه پر کنیم که از یکسو آبگینه از سنگ می‌زاید و از دیگرسو آبگینه سنگ را می‌زاید. اما در ذهن زیبا این مشکل حل شده است. زوجیت‌ محور و قوام هستی است. سنگ باید سنگ باشد با حفظ تمام اختصاصات و شیشه باشد با حفظ تمام ویژگی‌ها؛ شیشه‌های ترانس همان قدر نازیبایند که سنگ‌های ترانس. اما سنگها یک گونه نیستند، هزاران گونه‌اند و تنها یک گونه از آنان وجود دارد که آبگینه می‌زاید و آن عبارتست از سلیس. بسیاری از آنان که آبگینه نیستند شفاف‌اند و زیبا؛ مرمری که رگه‌رگه زیبایی فرش رخام‌ را به کام می‌کشد.

اگر شفّاف‌سازی کار آبگینه است، پس نتیجه شفّافیّت‌ نقد است؛ نقدی علمی و قابل سنجش نه ناسزایی مبهم و البته گاه ناروا که اختناق و انسداد در پی دارد. شفّاف‌سازی محتاج عقلانیّت‌ و محاسبه‌گری است و نه عواطف رقیق و غلیظ که هر چه بیشتر می‌رود خود را فرو می‌کاهد.